درجه بَدی من

چند وقت پیش _ مثل همیشه بیخوابی به سرم زد و یه مشت جملات در مورد خوبی و بدی نوشتم - امشب , بغییر از بیخوابی بیشتر یاد حرفهای دیروزم با عزیزم - خاله بزرگم - کلافه ام کرده , خوب باید توضیح کوتاهی بدم که عزیز شمال زندگی می کنه , خانم مجرد و متمولیه که بعد از بازنشستگی تصمیم گرفت در روستایی در شمال در کنار مزارع و گلهایش زندگی کند که خب همینکار را هم کرد و اضافه می کنم که شاید تنها کسی باشد که بعد از مادرم من را آنقدر بی قید و شرط دوست داشته باشد - شاید حتی بیشتر از پدرم , ممکن است بگویید این بی انصافی یا بی احترامی به پدرم هست ولی اگر شناختی از عشق خانمها داشته باشید می دانید که کل تجربه گاهی از دوست داشتن و حتی عشق به مقامی مانند شیدایی می رسد , من خودم در زمینه رمانتیک شاید چند سالی در این مرحله بودم ._بماند .

دیروز بعد از مدتها- قبلا گفتم که آدم بی معرفتی هستم , نه ؟- به عزیز زنگ زدم و اتفاقا او کنار دریا پیاده روی می کردبعد از شوخیهای همیشگی در باره بی معرفتی من عزیز بابت فوت - از این کلمه بدم میاد : از دنیا رفتن - یکی از اقوام سمت پدریم  تسلیت گفت و از آنجایی که من با عزیزم رو دروایستی ندارم گفتم : ممنون , ولی من که ناراحت نشدم و لازم نبود توضیح بدم که مرحوم زندگی بسیار خوب و مرفه و سرشار از زندگی و شادی در کنار خانواده دوستاشتنی داشت و هر دو می دانستیم که جوان نبود ولی به هر حال خاله ام طعنه زد که : تو از مردن کی ناراحت می شی ؟! و منم در دفاع نگفتم : تو ! دیگه اینقدر هم خودمونی نیستیم !!! ولی - فکر می کنم برای اولین بار گفتم - که خب من تو رو دوست دارم . که در اینجا خاله ام از اعتراف من شوکه شد اما دوباره به حرف قبلی دور زد و گفت که داری شبیه خاله - به اسمش کاری نداریم - می شوی که من اعتراف کردم : اوه ! اصلا یادم نبود او هم خاله من است - نه از روی تعمد یا بی احترامی یا دشمنی - صرفا یادم رفته بود .بگذریم . بعد که کمی عمیق تر شدم و اعتراف کردم که دلم برای کمتر کسی تنگ می شود و نام آنها را که کلا با یک دست قابل شمردن هستند گفتم و البته همه آنها بغییر از یکی  , از دنیا رفتن .و همین . همین . و این سوال که آیا من یه مشکل روحی عجیب و غریب دارم یا آدم بی شفقت و بی تفاوتی ام یا اصولا بد ذاتم که اینقدر بود و نبود دیگران برام بی اهمیته , این سوال از دیشب پشت پلکهام خانه کرده اند . 

نه , اگه همسایه یا غریبه ای که روزی یک بار او می دیدم همین الان هم از دنیا برود من نه ناراحت می شوم نه خوشحال . واکنشم نهایتاً یک : اِ ؟ است . آیا من مثل اختلال ضد اجتماع دارم یا کلا یک بیمار روانیم - خوب البته هستم ولی منظورم افسردگی مضمن نیست - ولی فقط اینها نیست .البته که منم مثل نود درصد مردم دنیا فکر می کنم که گالیله اشتباه کرده و زمین که هیچ کل کاینات حول محور من می گرده - خودتان را گول نزنید , اگر اینطور نبود اینقدر درباره نظر بقیه نسبت به خودتون وسواس نداشتید, درسته ؟- ولی آرزوی مرگ کسی رو هم ندارم - البته که به طور کلی لاقل ادعای اجرای عدالت در کشور را دارم , مثل بقیه - ولی حتی با مجازات اعدام هم مشکل دارم . اما با مردن ؟ نه . پس در جواب : بودن یا نبودن ؟ مجبورم یک سوال دیگه بپرسم : کِی ؟ چونکه - خدایا !- اینو درک کن که من تو دوازده سالگی با واقعیت فانی بودنمون آشنا شدم , آنهم بعد از جنگ سه ماهه یک بچه هفت ساله که دوست بچگی صبا و من بود . چون از هیجده سالگی تا نزدیکهای سی سالگی لباس سیاه یکی از اقوام را در می آوردیم تا سیاه دیگری را تن کنیم . و جمله بعدی ام ممکن است برخورنده باشد ولی از من نرنج - خواهش می کنم - چون در روان درمانی یادگرفتم برای مصیبتها و غم های شخصی ام همان موقع و تنهایی سوگواری کنم و آنها را برای عزای فلانی تلنبار نکنم . چون من نزدیک به چهل و یک سال سن دارم و میدانم که هیچ کس , هیچ کس  - حتی مادرم که نمی خواهم یک روز بعد او زنده باشم - ماندنی نیست . من به خودم یاد دادم و دارم سعی می کنم باور کن سعی می کنم که زندگی رو جشن بگیرم , که حالت را الان بپرسم که احساسم رو الان بگم چون هر نفسی که می کشیم قرضیه ! و این یک جمله نیست که برای قشنگی بنویسم من با این فلسفه زندگی می کنم و درسته حلزونها احمق رو که اتفاقا آفت هم هستن از زمین جمع می کنم تا بیخودی تلف نشن : این یعنی که برای زندگی حرمت قایلم ولی جز آدمهای خیلی صمیمی و نزدیک - رک بگم خانواده درجه اول خودم - نه خوشحال می شم نه ناراحت چون هر روز زوال خودم را به چشم می بینم پس چرا برای عادی ترین اتفاق دنیا ناراحت بشم . و فراموشی اینکه خاله دیگری دارم ؟! برای اینکه سالها پیش ثابت شد که ادامه وجود این فرد در زندگی من فقط  دنبال دردسر گشتن است , پس کنار گذاشتمش . آیا از مرگش ناراحت می شوم ؟ حتماً! ولی نه از اینکه چرا دیگر نیست . از اینکه ای کاش زندگی با او مهربان تر بود . طولانی شد . خیلی طولانی .

نظرات 3 + ارسال نظر
. جمعه 26 شهریور 1400 ساعت 22:16

درود بر تو. ایام به کام.

و همچنین.

. جمعه 26 شهریور 1400 ساعت 11:12

نه فقط مرگ، که مواجهه ما ادمیان با بلایی هم چون فقر هم _ که خود نوعی مردن است_ چنین خشک و بی‌روح است. ککمان نمی‌گزد که دخترکی پنج شش ساله توی خیابان نشسته و یک وزنه جلویش گذاشته تا مردم تن کثیفشان‌ را وزن کنند و به دخترک پولی بدهند. بله، نه فقط مرگ‌که ما از خیلی بلایا متاثر نمی‌شویم. خودمان را با گفتن اینکه فلان روز برای ان حیوان زخمی یا ان پیرزن نابینا یا آن خانواده ای که اسباب و اثاثیه شان در کوچه ریخته شده بود گریه کردم. خودمان را با اینها گول نزنیم. اینها جزئی است؛ از لحاظ کلی، همه‌شان مغفول ادمی واقع می‌شوند. استثناها را کنار بگذاریم.

دقیقا چقدر منظور من رو درست گفتی , اصلا به یاد فقر نبودم , شاید به این دلیل که اینقدر جلوی چشمه که به چشم نمیاد . پس با کل این تفاصیر به نظرم حالا البته به عنوان یک آدم خیلی بی اطلاع ولی کلا فکر می کنم بد نباشه که یکم به درون خودمون بیشتر نگاه کنیم , ببینیم چقدر رفتار و پندارمون با هم در یک راستاست . مقلد سنت و الگوهای اجتماعی نباشیم , چون راستش خانه همشون از پایبست ویرانه .ممنون بحث خوبی بود.

. جمعه 26 شهریور 1400 ساعت 08:46

طبیعی است طوبی. در سرشت همه ما، چنین چیزی کم و بیش هست و خیلی کسان هستند که از مرگ دیگران متاثر نمی‌شوند و اگر بشوند برای اندک‌لحظاتی است.

ممنون از نظرتون , واقعیتی که در این متن طولانی نمی تونستم بگونجونم رابطه همه این احساسات با اخلاقیاته , و منظورم از اخلاق رفتاریه که خوب و بد یک فرد و در ابعاد بزرگتر جامعه رو می سازه , اگر قبول کنم که رابطه من با مرگ طوری بوده و هست که مرگ دیگران من رو به اون صورت متاثر نمی کنه , آیا نباید از همون طرف هم قبول کنم که این فاکتور من رو آدم بی اخلاقی می کنه ؟ سوال من از این بعده که در هر جامعه ای فرهنگ , سنت , دین ,سبک زندگی و خیلی مسایل دیگه زیر بنای اخلاقیات هستند و البته اینقدر قدرمنده که حتی قانون رو هم زیر مجموعه ای از خودش بکنه ,_ نمونه اش مملکت خودمون ,قانون سر جاش هست ولی اخلاقیات نیست _ با این توصیف من و امثال من از نگاه شخص سوم در چه جایگاهی هستیم ؟
معذرت می خوام که از پاسخ شما به عنوان یک صحنه برای سخنگویی خودم استفاده کردم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد