ادامه برنامه جادو شدن من : بخش دوم همراه با لیمو و عسل

(با توجه زندگی کردن) "mindful living"  محبثی بود که قبلا شنیده بودم مخصوصا وقتی یوگا کار می کردم  ولی گویا در ادامه اش سبک  (رمانتیک زندگی کردن) "romantisizig life " _ واقعا نمی تونم یک ترجمه درست براش پیدا کنم - مخصوصا بعد از کرونا خیلی مد شده , فرض اینکه زندگی کلا یک فیلمه و شما آرتیست اولش هستید , خیلی خطوط سختی رو که دور زندگی خودمون کشیدیم و تغییر می ده - من از اونجایی که خودم یک رمانتیک درمان ناپذیرم , خیلی این ایده رو می پسندم , ولی خب , این فلسفه که نمی شه گفت , این طرز نگاه به زندگی  ایرادهای خودش رو داره و در خیلی از موارد برای جامعه ای مثل مال ما غیر قابل نصب به نظر میان  .مثلاً اگر آرتیست اول زندگی شما هستید پس تکلیف دیگران و در کل همذات پنداری چی می شه ؟ اگر چه دوست دارم خیلی بیشتر روی این مباحث صحبت و مطالعه کنم ولی برداشتها و تاثیراتشون تو زندگی ام قابل توجه اند . اگه با رمانتیک یا خیالی زندگی کردن هنوز خوب ارتباط برقرار نکردین , مراجعه اتون می دم به اینستاگرام , این عکسها رو همه دیدن :یک دختر زیبا کنار دریای طوفانی , یک فنجان کافه لاته که توش آرت زدن ,  یک اتاق خواب لوکس سبک قرن نوزده میلادی با پنجره های پر نور و سینی صبحانه یک دختری که پیراهن روشن گلدار پوشیده و در سینی همیشه کروسان هست , همیشه , یا یک پارک به گل نشسته . همه اینها صحنه هایی از یک زندگی رمانتیکه ,بی نقص . که اشتباهه . زندگی بی نقص نداریم . این ها فقط تکه هایی از کلاژهایی هستند که به منظور در حسرت بردن دیگران به کار می رن و در اصل زندگی رمانتیک رو زیر سئوال می برند .

در نوشته قبلیم اشاره به یوتوب و چالش - و در خیلی موارد مشکلاتی که مردم  بیشتر در آمریکا _ دارند اشاره کردم و حدس می زنم در اروپا مسئله ها خیلی کم رنگ تر باشد ولی در حقیقت , حداقل آمریکا , تبعیضاتی از جمله رنگ , زیبایی , سن  و معلولیت هنوز برقرار هستند و قبلا هم گفتم اگه اونها این مشکلات رو دارند پس یکی با سن و موقعیت من وسط این همه تبعیض و کرونا چطوری می تونه خوشبختی که هیچ زندگی بهتری داشته باشه ؟

داستان دیگه صبر کردن و ایشالله درست می شه و حالا لاغر شدم این لباس رو می خرم و اگه دوست پسر داشته باشم و عاشقم باشه و هزاران مزخرف دیگه ای که به خودم می گفتم , نیست . چون رُک بگم دیگه وقتی ندارم ,در ضمن اشاره کنم که خوبیه آمریکایی ها  لااقل با توجه به صحبتهاشون در یوتوب اینکه به شدت رُک هستند . 

زیبایی . زیبایی یک مفهوم گسترده و مفعولیه به این معنی که شئی یا شخص زیبا نه به خودی خود بلکه در نگاه دیگران زیبا به نظر میاد . زیبایی شمشیریه که در سختترین شرایط به کمک می یاد تا بلکه شرایط فرض شده را آسون تر کند - اتفاقا جایی در باره رابطه دسته گلهای عزا و قبرستان می خواندم , چیکارش کردم؟- بماند.

هدف : پیدا کردن زیبایی در معمولیترین کارهای روزمره تا جایی که هر روز یک تجربه تکرار نشدنی و منحصر بفرد خودش باشد . اینکه به قول امرسون :هر روز روی قلبت بنویس که امروز بهترین روز زندگی من در امسال خواهد بود . یک مثال می زنم و فکر می کنم کافی باشد : من صحرخیز نیستم و به طور کلی از خواب که بیدار می شوم انگار بهم توهین کردن . اما حالا که بیدار می شوم بجای پریدن از رخت خواب در جای خودم می غلتم و سعی می کنم تا جایی که می توانم رویاهای شب قبل را بیاد بیاورم و یادداشت کنم . بعد لباس خواب را با یک لباس خانه ای که اگر همان لحظه همسایه در زد و وارد شد مناسب باشم عوض می کنم - شش ماه پیش لباس خواب و بیداریم یک تی شرت رنگ و رو رفته و یکی از پیرژامه های نو پدر بود - در بین فنجانها می گردم , این یکی را دیروز استفاده کردم , از مدل این یکی خوشم نمیاد اما این با وجود لب پر بودنش دسته ظریف و طرح لاله وار قشنگی دارد - آبگرم در فنجان می ریزم و یک لیموی  تازه برمی دارم .وقتی می بویمش عطر شمال و خاطره بهارنارنج ها حواسم را پر میکند وقتی می برمش انگار دوباره بیست ساله ام و شیراز رفته ام می دانم که سرصبح است و لبخندی بیمعنی دارم اما وقتی عسل غلیظ و شیرین و طلایی را در فنجان لب پرم حل می کنم , اهمیتی ندارد .

جزئیات اولیه از جادو شدن من

وقتی صحبت از رابطه دانش با قدرت می شد , من همیشه طرفدار  طرز فکر سِرسی بودم منظورم : آن صحنه خاص سریال بازی تاج و تخت بودم که در فصل نمی دونم چندم لرد بیلیش ( little finger ) به سِرسی می گه : اطلاعات قدرته .  و البته سِرسی با همون سبک خاص خودش _ به نگهبان ها می گه که لرد بیلیش  را بگیرند و سرش و ببرند , بعد می خنده و می گه " ولش کنید " و به لرد بیلیش می گه :قدرت , قدرته ." برای کسی که در این کشور و این جامعه بزرگ شده و نوع نگاه من را به اخلاقیات , دین , سنت و رفتارها - بخوانید تبعیضها- اجتماعی را دارد و در آستانه چهل و یک سالگی از ارزشهای سنتی جامعه بدور است , سایه ای که قدرت نرمالهای اجتماعی و فرهنگی و البته سیاسی رویم می اندازند , سنگین نیستند بلکه خم کننده اند .ولی برگردیم به مسئله دانش , این ماه بعد از اینکه از مغازه بیرون آمدم _ که دلایلش بماند ولی تجربه خیلی خوبی بود - نا خودآگاه و برخلاف میل خودم معتاد شبکه های اجتماعی شدم , البته منظورم فقط یوتوبه - در ضمن این  برنامه مزحک استفاده هر روزه از فیلتر شکن هیچوقت تکراری نمیشه و طنز تلخ خودش رو داره -راستش بیشتر رفتم ببینم زنهای همسن من در ینگه دنیا چکار می کنند , چطورین ,  چه مسایلی دارن و روز بد نبینید: در جعبه پاندورا را باز کردم و اینقدر اطلاعات گرفتم که توی یک سال تحقیق هم پیدا نمی کردم , برای هر یک زن سفید پوستی که زندگی  سنتی آمریکایی رو  ترویج می داد  چندین و چند صفحه بودن که نکته به نکته تک بعدی بودن این طرز نگاه به جنسیت و نژاد را نقد می کردند . دنبال spirituality  یا چند تا روتین ساده برای بالا بردن روحیه ام می گشتم و کلی استادهای سابق یوگا و مدیتیشن رو پیدا کردم که کلا مخالف این طرز فکر و زندگی شده بودند . برای هر یک عدد "تونی رابینز" چندین صفحه بود که زندگی و قلابی بودن این شیادین را  نشان بده که چطورکه از  ناچار ی مردم درآمد میلیاردی به جیب زده بودند. دنبال یادگیری یک جور آرایش ساده  بودم که مثل آلیس وارد دنیای دیوانه کننده استاندارهای عجیب و غریب  زیبایی شدم و دیدم که مخالفان و موافقان از هر طرف چطور با حرف طرف مقابل رو سلاخی می کردن . دیگه از چی بگم ؟ اصلا وارد دنیای سیاست و جمهوریخواهها علیه دمکراتها نمی شم , چندین ساعت به در مورد اینکه جرایم چقدر به از نگاه چپی ها به طبقه اجتماعی ربط داره یا نه به سیستمی که عمداً این طبقه رو تولید می کنه گوش کردم . وای در باره دروغ و راستهای تغییرات آب و هوا که نگم .

نتیجه : هیچی . نادون تر , گمگشته تر و شاید حتی سرخورده تر از قبل شدم . 

اگر اینها که در جوامع پیشرفته بودند اینقدر مشکل داشتند که حتی برای یک پادکست پیش هم نمیتوانستند بنشینند , پس چه امیدی برای جامعه ای برای ما بود ؟ 

ولی یک جای این سئوال ایراد داشت , چون من ساعتها به صحبتهای روانشناسهای مختلف هم  در یوتوب گوش کرده بودم  و دوست دارم فکر کنم که خودم را بهتر می شناسم .که درست هم هست و عبارت درستش یادم نیست ولی یک مبحثی در جامعه شناسی / روانشناسی هست که درش فرد از اجحافی که  در حقش شده برای قربانی نشان دادن خودش در همه شرایط ازش استفاده می کند و به حق یا نا حق من در این سالها به تکرار در نقش " قربانی" خوش درخشیدم , بگذریم . برگردیم به سئوالم . واقعیت این جاست که من برای حل مسائل -بعضاً غیر قابل حل - جامعه , با فیلتر شکن یوتوب را باز نکردم , من به دنبال راهی برای رهایی و نجات خودم از تنهایی و ترس و عدم قطعیتی که در بعضی مواقع خودم ایجادشان کرده بودم می گشتم , واقعیت ایجاست که من پیش از باز کردن آن فیلتر شکن فکر می کردم تنها نگرانی" ینگه" دنیا جدایی امبر و جانی و روشهای لاغری و پول درآوردن در یک ماه باشد .من به  دنبال اثبات قربانی بودن خودم می گشتم .

و داستان ما از اینجا شروع شد .

پیوست : مزحک رو با کدوم ز می نویسن؟

مطمین نیستم , ولی فکر کنم جادو شدم .

خدایا ! چه اتفاقی داره برام میافته !این یه فاز جدیده که توشم _ چون انصافا زیاد جو گیر می شم _  ولی فاز - معادل فارسیش چیه ؟_ خیلی کلمه کم عمقی برای این حال جدیدیه که پیدا کردم . بگذارین بگم : از خواب بلند می شم , بدون استثنا هر روز صبح معجون لیمو و آبجوش می خورم . یک دوری تو یوتوب می زنم که ببینم اهالی استکبار غرب چه آتیشی می سوزون . اتاقم رو مرتب می کنم !من!!! اتاقم رو مرتب می کنم ! نه خیلی ولی اینقدر که بشه توش راه  رفت .بعد ورزش در خانه یک ساعت . سرشونه هام درست مثل ورزشکارا شده ولی پاهام همچنان چاقن . اما من عین خیالمم نیست ! یعنی منوسحر  کردن؟ بعد می رم حموم و بر خلاف حتی سه ماه پیش کلی بخودم می رسم و لوسیون  و بقیه حواشی رو استفاده می کنم -یعنی اگه از بین  انگشتای پای من یه میکروب پیدا کردین جایزه دارین -بعد یک پیراهن بلند توری بلند تا نوک پا می پوشم ً! یعنی کسی معجون تو چایم ریخته ! اصلا به نوشته های قبلیم که نگاه می کنم خودم رو نمی شناسم .چند ساعت رو زبان و تمرین تکلم و کلا کتاب خوندن می گذره  , بعد ظرفا رو می شورم !من!!! یا از دور یوتوب های مختلف از بلاگرهای مختلف در باره عملهای جراحی مشاهیر هالیوود گرفته تا توصیف مارکسیسم و رابطه اش یا عدم رابطه اش با دگر باشها گوش می دم و تمام مدت با موسیقی که در کار نیست آروم از این پا به اون پا می شم . 

ولی فقط اینها نیست , من هنوز ده کیلو  اضافه وزن دارم  ولی انگار پنجاه کیلو سبکترم , عاشق رنگ پوست گندمیم و کک و مک های صورت گردم شدم , اصلا به فردا فکر نمی کنم , بعضی وقتا -بگو هر روز - دوباره لباسم رو عوض می کنم یک دامن چنین دار و بلیزی که بالاتنه لاغرترم رو بیشتر نشون می ده می پوشم و تقریبا با همه سبک آهنگی می رقصم . یعنی جدی جدی مغزم  رو از دست  دادم ؟ یه خرید کوچیک برای شیر نیم ساعت _ حداقل_  نیم ساعت وقت می بره .من که  حداقل از عروسی خواهرم تا حالا کرم پودر نزده بودم یک کرم پودر ریقیق خوشرنگ می زنم بعد وقعا خجالت می کشم بعدش چجوری آرایش می کنم ولی اینجا دقیق می گم . یه هالایتر بر می دارم و بجای سایه ازش استفاده می کنم . تو این مدت عاشق چشمام شدم . یعنی جدیا ! بعد رژ لب dusty pink من !! نصف لباسهای مادرم تو کمد منن . چون درسته سه سایز برای من بزرگن ولی جنسشون بیشتر حریر و یک حالتی لَخته . تیپم که کاملا عوض شده . همش شده یک مخلوطی از لباسهای حریر مانند و چطوری بگم مثل این پریریها فقط یکم چاقتر!یعنی یک نفر مثل من تو شهرک لباس نمی پوشه ! موهام رو هم مدل هنرپیشه های دهه چهل و پنجاه میلادی کوتاه کردم و مدام سشوار می کشم !عاشق مژه هامم ! وای خدایا ! مردم از بس علامت تعجب گذاشتم . 

ولی اینا فقط ظاهره . اصلا از درون یک موجود دیگه شدم . به گور همه چیز ! گذشته ! حسرت ! افسوس ! تنهایی  ! نه اینکه نیستن ولی مثل پتکم تو ملاجم نمی زنن . یک عطر _ ZEN- پیدا کردم با آخرین پس اندازام خریدم و باهاش رابطه سمبیوتیک دارم , واسه خرید یک بسته نون طوری وقت می گذارم که انگار می خوام برم  سرقرار , راه رفتنم هم عوض شده , دیگه هول نمی زم انگار نیم متر تو هوام . 

همه اینها که گفتم ظاهری بود , در آستانه تولد چهل و یک سالگیم , یک زن , یک دختر بچه , یک موجود شگفت انگیز عجیب و غریب در حال بیرون پریدنه و من جدا نمی دونم جلوش رو بگیرم یا نه  . بعدا بیشتر توضیح می دم الان می خوام ویلون همراه با دود سیگار ببلعم .

پیوست : موقع تایپ متوجه شدم , لاک ناخونام اکلیل نقره ای_ اکلیل!_ البته بغیر از نخن بلندترین انگشتم که سیاهه و جهتش رو به این جامعه است . بعضی چیزها هیچوقت عوض نمی شن !