کوچه شهید غفوری فرد

ننوشتم  نه از سر ترس - هشت سالم بود که مادرم با گریه منو و خواهرم رو تو چارچوب اتاق  بغلش گرفته بود , با خودش آروم آورم هق هق می کرد : اگه قراره بمیریم با هم بمیریم - گفتم از سر عصبانیت ننویسم , همه عصبانین . همه حرفهای دلم  رو فعلاً یک توپ بیسبال کردم گذاشتم یک جایی تو حلقومم . یا قورتش می دم یا وقتی می شکنمش که خونه خالی باشه و منو اشکام  تنها باشیم - شما هم یاد می گیرید - اینقدر کوچه و خیابون بوی مرگ رو می ده که  توقع دارم برگردم و مادرم رو ببینم که سی سال جوون تر شده و دست منو می گیره می ریم کوچه نانوایی  ,که بعداً شد " غفوری فرد " , چون شهید میاوردن . اما جنگی نیست اما ....ای وای از این اما .

پیوست : فقط unforgiven   متالیکا مخصوصا یک و دو 

نتیجه تصویری برای ‪unforgiven metallica‬‏


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد