این خط را سه بار نوشتم و پاک کردم . امشب حال و حوصله نداشتم از قضا برادر بزرگترم که خیالیه زنگ زد و من برد یک رستوران به اصطلاح ایتالیایی ولی الان که فکر می کنم اگه منو رو خوب می گشتم کله پاچه هم پیدا می شد . باهاش صحبت کردم , از حال مادر گفتم , گفت من که تخیلی ام کاری ازم بر نمیاد ولی تو بیشتر تو دست بالش باش , نگذار احساس تنهایی کنه . گفتم چشم ولی تو دلم حال مادرم رو درک می کنم , شاید کمی . در کنار من بودن حالش رو خوب نمی کنه . شاید حتی دلیلی برای ناراحت شدنش هم باشم . نمی دونم . مشکل خانواده ما دقیقاً همینه . موقع ناراحتی بلد نیستیم همدیگر را تسلا بدیم .
پیوست : جوونتر که بودم تو خیابَونها راه می رفتم پنجره بعضی از خونه ها را نگاه می کردم و فکر می کردم اینها چه جوری زندگی میکنند ؟ الان می دونم ولی این جوابی نیست که دوست داشتم . شبتون بخیر عزیزای دلم .
نمیدونم
شاید وقتی یک نفر خیلی ناراحته
بهترین راه اینکه بذاریم تنها باشه ..
البته خوده من اینطوری نیستم
دلم میخواد بمونن ،،،
وقتی حالم بد میشه
اونایی که پیشم نمی مونن ،،
بعد که حالم خوب شد
دهنشون رو سرویس میکنم ..
خوب طبیعی هم همینه که به دیگران تکیه کنیم ولی من این رو از روی تجربه می گم خیلی حالا هستند که بابت تکیه به دیگران بها دادند .
در ضمن شما فعلاً آقایی کن با دهن ملت کار نداشته باش