دیشب که همه خواب بودیم فضایی ها یک مرد رو طرفهای پیچ شمرون دزدیند و با سفینه خودشون بردن به مقر فرماندهی فدراسیون کهکشان راه شیری . مرد که به هوش اومد دید که روی یک صندلی نشسته و سه تا آدم فضایی سبز رنگ با چشمهای ورقلمبیده نگاهش می کنند .مرد بعد از اینکه مطمئن شد خواب نیست , پرسید " اینجا کجاست ؟"
"اینجا مقر فرماندهی فدراسیون کهکشان راه شیریه "یکی از آدم فضایی ها با صدایی خش دار بچگونه گفت .
"آهههههان " مرد دور رو برش رو نگاه کرد که پر از وسایل فیلمهای فضایی بود که پسرش می دید .
" حالا سئولات خودمون را برای اینکه ببینیم سیاره شما هم می تونه یکی از اعضای کنفدراسیون بشه یا نه شروع می کنیم , توجه کنید که ما یکی از اعضای سیاره شما به طور کاملاً اتفاقی انتخاب کردیم تا همه چیز منصفانه باشه "
"خخخخوب"
" سئوالات را شروع می کنیم :" تو کی هستی ؟"
مرد اسمش را گفت .یک صدای بیب آمد و آدم فضایی دوباره پرسید : " تو کی هستی؟"
ایندفعه مرد اسم و کد ملی و شماره شناسنامه اش را گفت . صدای بیب دوباره آمد .
" تو کی هستی ؟"
مرد به پیشانیش زد و گفت : "آهان من شیعه دوازده امامیم " بیب .
" تو کی هستی ؟"
"من مَردم ." بیب
" تو کی هستی؟"
"من شوهرم . من پدرم . بابای خدا بیامرزم ..." و تاریخچه کوتاهی از خانواده اش گفت .بیب .
" تو کی هستی ؟"
" من معاملات ملکی دارم " مرد با ناچاری گفت .بیت .
" تو کی ..." مرد بین سوال پرید و گفت :
" من ایرانیم . ببین ایران تو خاورمیانه .." بیب .
" تو کی هستی ؟"
" من تهرانیم " بیب.
" اصلیتم مال ... شهره " مرد با استیصال گفت . بیب .
" تو کی هستی ؟"
" خونمون سمت جمالزاده است ؟" بیب .
به نظر می رسید هر دو طرف کلافه شده بودند.در این بین یکی از ساکنین مریخ از لای در نیمی ازصحبتها را شنید و وارد اتاق شد . قد بلند و باریکش و پوست خاکستریش مرد را ترساند " لابد شکنجه گر آوردند "مرد با خود فکر کرد.
مریخی با صدای بم و بلند گفت :
" او یک انسان است "
بهد از مکثی اضافه کرد: " از سیاره ای که بهش زمین می گویند "َ
خبری از صدای بیب نبود. فضایی ها از مریخی تشکر کردند و مرد را به سمت سفینه راهنمایی کردند. " پس اون عضویت در کنفدراسیون راه شیری چی شد ؟"
فضایی صدایی از عجیب داد که مرد فکر کرد خنده است . " شما حتی سوال اول رو نتونستید جواب بدهید ,صد سال دیگه دوباره سر می زنیم "
چند لحظه بعد مرد در نزدیکهای پیچ شمرون ایستاده بود و کل ماجرا برای او در زمانی بین سه عقربه ثانیه شمار گذشت .
پیوست: قصد بی احترامی به هیچ یک از صاحبین معاملات ملکی نبود, هر شغل دیگری هم انتخاب می کردم همین پایان را داشت .