روزی که دل من رفت و برنگشت

یک بار, اوایل دوستی مون بود که  من و او تو زمستان رفته بودیم کوه , هوا سرد و تُرد بود و منم حسابی افتاده بودم تو دام عاشقی . به اکیپ مون که رسیدیم دیدم گریه چند تا از دخترهای واقعا نازنینی که دوستهای خوبی هم بودیم در اومده . گویا چند تا پسر از یک گروه دیگه مست کرده بودند و دخترهای ما رو که تنها بالا می رفتند تو روز روشن اذیت کرده بودند - نمی دونم دقیقاً چی بود گویا حرف رکیک زده بودند و بماند- خلاصه یک دوستی که من اینجا پیام صداش می کنم بیشتر ما بهش احترام می گذاشتیم و با او صمیمی بود گفت بریم سراغشون . خلاصه پسرها همه وسایلشون رو پیش ما گذاشتند و او هم عینکش را در آورد و داد به من .باور کنید یعنی تو اون لحظه احساس می کردم دارم با آرش کمان گیر خداحافظی می کنم اینقدر صحنه از نظرم عشقولانه بود . نیم ساعتی با دخترها نشستیم تا آخر سر قرار شد که دل را به دریا بزنیم تا کافه بالایی بریم که همون موقع دیدیم چندتا پسر با سر و صورت خونی داشتند بدو می رفتند پایین  و داد می زدند که شکایت می کنیم و پلیس میاریم . آقایون ما که اومدند او گفت : "تو جدا از بقیه برو پایین اگه کلاه سبزها - منظور پلیس- را دیدی اصلاً بروی خودت نیار . منم می رم قله از اونجا می رم ولنجک با تلکابین برمی گردم ". منم که دل غنج رفته بود از این همه شجاعت و دلیری گفتم "چی شد آخه؟" گفت :" اون مهدی با یخ شکن زده تو سره پسره . آخه آدم که با یخ شکن نمی زنه تو سر یکی دیگه " گفتم "تو چی کار کردی " گفت : " هیچی بابا ! فقط با زانو زدم دماغ یکیشون رو شکوندم ولی کار مهدی خیلی بد بود  عقل نداره .تو مواظب خودت باش "

پیوست : علارقم مخالفت با خشونت این کارش بدجوری دل منو برد .

پیوست دوم : دیدم همه از کرونا نگرانند گفتم یک چیزی بنویسم حواستان کمی پرت شود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد