رویا

یک روز شاید هم یک شب ,  او می آید و من را می برد به خانه ای که با غبارهای کهکشانی و زمان ؛ بین غولهای سرخ ساخته  .و من با صدای دلفین ها و نهنگهای عنبر می رقصم و عروس می شوم . شب عروسی بین لبهایی که  بوسیدن را فراموش کرده نام او را عبادت می کنم . نامی که با این زبان و این دهان قابل ادا کردن نیست . 

آن شب اجازه دارم این پوسته میرا و بسته را بکَنم بالهای جوانم  که از جنس نور و شکوه است را باز کنم و او را نه با این چشمای تنگ و کوچک بلکه با چشم روحم ببینم . پوسته و ظرف انسانیش  شبیه به عشق  است  با دیدنیش  تمام عشاقم و تمام زمزمه های تبدار عشقهای زمینی را بیاد میاورم و وقتی از آن بیرون می آید شبیه چهره حقیقی من است فقط عظیم تر و عمیقتر .

ما بین سفید چاله ها و با صدای تپش هستی عشق ورزی می کنیم .تک تک آنچه من هستم و هرچه او هست در هم می پیچد , خود را متلاشی می کنیم و بین تکه های خوداوج می گیریم , آنقدر که نوک بالهایمان به بهشت می ساید و فرشتگان به  گناه حسادت رانده می شوند . بعد باهم سقوط می کنیم تا تمامی شیاطین برزخ یگانگی ما را بینند . زمان نیست و من و او هم نیستیم . دوباره بین ستارگانی برمی گردیم که یکی شدن ما با ضربان خود جشن می گیرند .   ولی قبل از اینکه این وجود واحد ابدی شود و برای همیشه  در هم محو شویم دوباره از هم جدا می شویم اما اینبار آنچه که از من بوده بالاهای او را جوانتر کرده و  آنچه از او بوده مرا گود و  بزرگتر . 

در زمین اما , در زمین هیچ چشمی عامی یارای دیدن  صورت حقیقی ما را ندارد . فقط شاید ازلای  پنجره ای , زیر نعره آسمان و تکاپوی باران دو هیکل گنگ را بینند که همدیگر را می بوسند , آنها پلک می زنند و این تصویر هم ازشان دزدیده می شود .

نظرات 3 + ارسال نظر
ادمین شنبه 10 اسفند 1398 ساعت 00:58

شما ساده نویسیتون فوق العاده هست بی تعارف . ولی این یدونه زیاد تعریفی نداشت . البته خیلی خیلی معذرت میخوام که اینجوری گفتم . ولی دیگه خدارو شکر از نظرهای هم دیگه قرار نیست ناراحت بشیم . یا الکی هندونه و نوشابه باز کنیم برا همدیگه

اولا ممنون که نظرتون را رک می گید خیلی لازم دارم . راستش گفتم این یک خواب واقعاً عجیب تو پاییز بود . فکر می کنم مطمئن نیستم ولی مثل یک تجربه بود . و هر چی هم که کردم نه در نقاشی درست درآمد نه در نوشتن . شاید برای همینه که آقاجونم که خیلی بیشتر در این عوالم بودند مرتب می گفتند سکوت و این حرفها را نمی شه گفت .

علی پنج‌شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 06:35 http://eshqh.blogsky.com/

سلام
چی عالی و قشنگ
خواب و تصویر و رویایت
مردانگی و زنانگی
محبت و مهربانی و بخشیدن
قشنگ بود
آفرین

ممنون از نظرتون

ادمین پنج‌شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 00:03

با متنی که نوشتید نتونستم ارتباطی بر قرار کنم. نمیدونم باید چه نظری بذارم

اسمش رویا ست مال پاییزه یک خواب عجیب غریب دیدم ولی بعدش حس خوبی داشتم .از زبان الکن من همین بر میومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد