حالم بهتره

رفتم برای پیاده روی , ولی سرمای هوا شروع کرد با میگرنم ور رفتن . برگشتم . هیچ خبری نبود . هیچ خبری نیست  . حالم بهتره چون به عصایی دارم تکیه می کنم که کلیه هام را داره به باد می ده .

حس نقاشی نیست , فقط می خوام این سریال را نگاه کنم که گرچه تمامش تخیلیه ولی پیامش را هر ثانیه مثل ضربان عضوی چرک کرده احساس می کنم :  دست ارواح گذشته هدایت گر مسیر امروز ما هستند . با این منطق فردا هم در اسارتِ دیروزه . 

می خوام باورش نکنم , می خوام به انتخاب امیدوار باشم اما یاد گرفته ام که امید خنجریه که غالباً- لااقل در مورد من - دسته خودش را می بره . با این منطق امید از هر   شکستی که در زندگی می خوریم خطرناک تره . شاید خطرناک تر از خود مرگ . مرگ یک پایانه . امید کِش دادن شکسته .

امشب کنار گربه هام نشسته ام و به یک دوست احتیاج دارم , اگر چه خود این  دوست  مدتهاست همدست ارواح گذشته شده . 

پیوست : الان حدود دوماه می گذره که وبلاگ می نویسم , با توجه به اینکه مدتها  -بخوانید سالها - خواننده داستانهای نویسنده های آماتور انگلیسی زبان در وبلاگهایشان بودم , فکر می کنم حالا بتونم از نقطه نظر یک شخص سوم تفاوتهای فرهنگی در این نوع فضاهای مجازی را تا حدی بفهمم . تاکید روی تا حدی .

پیوست دوم : من ابداً آدم بدبینی نیستم , فقط یاد گرفتم که محتاط باشم .

نظرات 6 + ارسال نظر
beny20.blogsky.com شنبه 10 اسفند 1398 ساعت 18:25 http://beny20.blogsky.com

محتاط بودن خوبه ،،
باعث میشه با فکر قدم برداری ..
باعث میشه از تجربه هات استفاده کنی ،
باعث میشه کمتر دلت بشکنه

راست می گی مانی جان . ولی چکنم که من خیلی وقتها با دلم می رم جلو . بنیا مین جان

ادمین شنبه 10 اسفند 1398 ساعت 01:43

به به چه شود شب عید .

پس سیسمونی هم باید از الان بچنید.
فکر میکردم گربه پنج تا هفتا میزاد

سه تا هم داشتیم ولی میشا معمولا زوج میاره . نمی دونم شاید مربوط به خپل شوهرشه .سیسمونی رو خودش انتخاب کرده یک طبقه کمد خواهرم . همیشه هم باید دورش از این متکا کوچولو ها بگذاریم .داستانیه برای خودش

ادمین شنبه 10 اسفند 1398 ساعت 00:47


مبارکه ، پس کلی سرگرمی با گربه ها.
تو این دو ماه خوب مینویسیدا

بله شب عید هم یک سری دیگه متولد می شند .با این شکمی که خانوم دارن فکر کنم چهار قلو اند . مرسی از لطفتون

لطافت‌ های روح یک خانووم پنج‌شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 23:41 http://l-r-y.blogsky.com

جواب کامنتتون به نویسنده

بله خانوم . همون اول که میشا اومد مقدمات کار رو آماده کردیم چون این خپل ما دور از جون همه خیلی هیزه فوری یک دوره عقد و نامزدگی گذاشتیم که به ازدواج ختم به خیر شد

نویسنده پنج‌شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 23:13 https://gerdavari24.blogspot.com/

سلام. چقدر خوشحال شدم وقتی خوندم گربه دارید.

چقدر شما مهربان هستید.

در پناه حق باشید

سلام . ممنون از نظرتون . تازه یکی از گربه ها میشا خانم باردارن . اون یکی هم شوهرشه . ( بله تو خونه ما از این برنامه ها نیست که بی حساب و کتاب گربه حامله شه)
در ضمن سرعت اینترنت ما رو به صفر رسوندن هر کار می کنم نمی تونم به وبلاگ شما بیام شرمنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد