دوست داشتم بعضی آدمها را از دور می شناختم حتی اگه واقعی نباشند . راستش یه سری آدمها رو از دور می شناسم ولی بغییر از یکی از اینها که می شناسمشون از این شناخت احساس افتخار و خوشحالی نمی کنم , برعکس به دروغهاشون تو دوربین با حیرت زل می زنم .
دوست داشتم با سَم ودین آشنا بودم - سم و دین وینچستر ؟ سریال سوپرنچرال ؟ کسی نبود ؟- دلم می خواست کَستیل رو هم از دور می شناختم و نه برای اینکه هر سه تاشون جزو کاراکتر های جذابند - بخوانید خیلی جذاب - برای اینکه خوبن . تمام اون چیزی که آدمیزاد را یه آدم خوب می کنه را دارند- حالا کَستیییِل حسابش جداست - برای اینکه شریفن , شجاعن , با معرفتن , حداقل ها خوشحالشون می کنه , مثل ما پر از ایرادن مثلاً دین دختر بازه , سَم یک سری کارای اشتباه کرده , کَستییِل که نگو , ولی مثل بقیه توی اشتباهشون غرق نمی شن , تو ناامید کننده ترین شرایط هم دنبال راه درست می رن نه راه آسون . همدیگر رو می بخشند , برای هم و همه جون می دن و حتی وقتی می تونند بی خیال باشند , نیستند . من دوست دارم بگم :"کستییِل , همون فرشته ای که دوست وینچستر هاست , آره می شناسمش , یکم عصا قورت داده و رو این برادرها مخصوصاً بزرگه حساسه ولی همه جوره می تونی روش حساب کنی . " تو آخرین اپیزود ,فُرتونا , الاهه شانس , بهشون گفت :من به قهرمانها مثل هرکول ,اودیسه و گیلگمش کمک کردم . بعد بهشون یک سکه داد که شانس قهرمانها را داشته باشند , نه برای اینکه اون وسط راندهوس زدن یا با یک هفت تیر ده نفر را کشتن برای اینکه تمام شانسشون را گذاشتند که بقیه ای که همه غریبه بودند آزاد شند .
دلم می خواد بشناسمشون ولی نمی خوام اینجا باشند , اینجا کافیه یک سال باشند تا هر سه تاشون حتی خود کَستییل هم فاسد شوند - شرمنده که فکر می کنید وطنم رو دوست ندارم ولی ما به شدت از آن مرز پر گوهر و سر چشمه هنر فاصله داریم - بیان و برن . اینطوری بهتره .منم از فرودگاه سوارشون کنم , اونهام به کارشون برسند و بعد از چند وقت دوباره برگدونمشون فرودگاه .همین .
پیوست : اگه می بینید نحسی می کنم برای اینکه امروز سوپرنچرال ندیدم .