فردا گویا عیده . روز پدره . قبلاًًً حدود پانزده سال پیش یا بیشتر عید بود ولی روز پدر نبود اینم مثل خیلی روزهای دیگه جدیده مثل روز دختر که قبلا نبود . من باید خوشحال باشم از اینکه عیده , کادو می دیم , پدر خونه است . ولی خوشحال نیستم . ناراحتم نیستم . این یک حس ورای عصبانیت یا انتقامه . امشب بدجنسم . امشب می خوام مثل همون هایی باشم که بدشون رو می گم , اونهایی که روی لبه خط قرمزهای من نشستن و سنگهای مجازی پرت می کنند . اونهایی که با وجود اینکه می دونن غلطه بازم دل پر خودشون از همه را سر اونی خالی می کنند که صدا نداره , که شرم داره , که هنوز یک ذره بیگناهه .می خوام یک آدم بیگناه پیدا کنم و تا می تونم اذیتش کنم , تمام سادیسمی رو که این سالها جامعه روی من خالی کرده را دانه به دانه تبدیل به یک تیغ کنم و هر بار یک زخم به روح و روان یکی از همه جا بیخبر بزنم بعد نمک اشکهای این سالها را آرام و سر حوصله روی این زخمها بکشم . می خوام یک آدم خوب پیدا کنم و اینقدر بد باشم که این سنگ توی گلوم را با لیوان لیوان اشکهای او قورت بدهم . می شه بد بود , برای من آسونه , سالهای سال تجربه دارم . می خوام یک مومن را گمراه کنم , یکی خانواده دار را به بدبختی بکشم . کاری نداره . کافیه از این اصطلاحاً اسب اخلاقیات بیام پایین و یک به جهنم رفتی به وجدانم بگم .بعد مثل خیلیهای دیگه خودم را غرق کنم در دریای خودخواهی .
اشکال سر اینه که آدم خوب پیدا نمی کنم .
بله از عوامل اصلی آن ، به گمانم سن است که هرچه بالاتر می رود پرده ضخیمتری از رکود روی آن(قواعد ذهنی) می کشد . همه دچاریم . زبان درازی شد ببخشید .
نه . نه نظرت رو دوست دارم . نوشته هات خیلی خاصه برای من مخصوصا .
به طور کلی اما قواعد ذهنی رو میشه تغییر داد گرچه سختی و کُندیِ این فرایند ، فرد را به اشتباه می اندازد که قواعد ذهنی ثبات دارند .
شاید , واقعا نمی دونم . سن هم خیلی تاثیر داره .زمان قواعد ذهنی من را بتنی کرده .
بله . تحلیل خوبی بود . منم هرگاه مورد غضب یا توهین قرار می گیرم با خودم میگم که منم میتونم اینگونه عمل کنم و به اونا توهین کنم یا خشمگینانه باهاشون رفتار کنم اما یک_آن به خودم میگم که توهین نکردن و خشمگین نشدن یه وظیفه ست و اینکه وقتی کسی با ما اینطوری کرد ما هم به همانگونه واکنش نشون بدیم ، به جای اینکه وظیفه[تکلیف] بودن امر را نشان بدهد_که در واقع همینگونه هم هست_ ، نمایانگر یک امرِ رقابتی و دوسویه هست . بله ، این به ذهنم می رسه ، اما مثل هزاران آرمان و تئوری و وجدانیات و عقلانیت دیگر ، عملی نمی شود و تو ویترین دست نخورده می ماند . الان چه ربطی داشت اینارو گفتم؟نمیدونم . اما در آخر میگم چه لذت دردناکی داره وقتی میخوای تلافی کنی و خودت این کارو ، رو کسِ دیگه ای انجام بدی .
و حیف که ما یه پاسبان تو مغزمان داریم و نمی تونیم اونیکه هستیم را عوض کنیم . هر چقدر که بخواهیم