پدر

یادم نمی یاد تو یادداشتهام از پدر خیلی نوشته باشم و الان که فکر می کنم خیلی خیلی بی انصافیه .ولی از طرفی هم در مورد پدر نوشتن سخته . بقول بنیامین : "حس پدر زبونی نیست " . اگر اینطوری باشه نوشتن در مورد پدر من خیلی سختتره چون آدم چند لایه ایه . می دونم که حداقل دلش یک پسر می خواست , شاید برای همین هم من را مثل دخترها بابایی نکرد .یک سخت گیری درونی نسبت به ما داره که ربطی به جنسیت نداره , این سختگیری رو در مورد خودش هم اعمال می کنه و اینجوریه که تو خونه ما وقتی پدر هست از زیر کار در رفتن و لوس بازی و نمی تونم نداریم .وقتی می گه ماشین رختشویی رو بکش بیرون از جاش , من رو به چشم یک دختر نمی بینه , از نظرش من اونیم که زور این کار رو داره وکل این نگاه هم فاصله می ندازه هم من رو بهش نزدیک می کنه , گفتم نوشتنش سخته , پس اونهایی رو می نویسم که سخت نیست :

پدر خیلی اهل کتابه , نمی دونید چه حظی داره گفتن این . پدر خیلی کار می کنه و تا اون موقعی که من باهاش کار می کردم همین کاری بودن رو از بقیه هم طلب می کرد . از آدمهای تازه بدوران رسیده بدش میاد و تا حالا از دهن پدر یک حرف زشت نشنیدم به هیچ احدی , حتی دشمنش . عجیب توی خودشه و شاید تا حالا  یکی دوتا گفتگوی جدی در مورد خودمون تو کل زندگیش با من داشته , با خواهرم که همونم فکر نمی کنم . پدر عذاداره , سالهاست که غم از دست دادن سه تا برادر پشت به پشت , کمرش را خم کرده , پدر اهل غرغر نیست و همه چیز رو تو دلش می ریزه و بیشتر از همه دلخوره که آرزوهایی واسه دفاعشون انقلاب کرد و جنگ رفت  , هنوز که هنوزه تو این مملکت برآورده نشده - این ها رو نمی گه ولی وقتی از حال و روز اقتصادی مملکت حرف می شه صداش پر از افسوسه - پدر بیشتر از همه چیز  دیگر خسته است .

نظرات 1 + ارسال نظر
beny20 یکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت 23:26 http://beny20.blogsky.com

این پست خیلی خوب بود

سایه پدر بالا سرت باشه
و الهی حالش خوبه خوب

همیشه با دیدن خنده های پدر ،
میشه به این باور رسید ،
که اتفاق های خوب نزدیکه ..
و میشه امیدوار بود به آینده ..

#تبریک

ممنون بیامین جان . ایشالا که یه روز ببنیم تو هم یک پدر خوب شدی تا اون موقع عیدت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد