مائوری ها و تصویر ذهنی من

مائوری ها ساکنین اولیه نیوزلند هستند . چهره ها آفتاب خورده  و زنهای سنتی شون یک سری خالکوبی عجیب و قشنگ از روی لب پایین تا چونه و گاهی گردن دارن .گرچه نشان نیوزلند یک سَمبله که شبیه قلابه و با صدف آبی درست میشه , مائوری ها سمبل خودشون که یک جور سنگ سبز پر رنگ یشم مانند  و برای آنها دارای خواص جادویی است   را قبول دارند , فرهنگ بومیشون مثل سرخرپوست ها - من ساکنین اولیه آمریکا رو ترجیح می دم - پر از ارتباط با نیاکان از طریق شمن ها و جادوگر های محلیه ولی چیزی که  اون ها را برای من خاص می کنه داستان خدایانشونه : ابتدا تاریکی بود و ایزدبانوی زمین درتاریکی عاشق ایزد آسمان می شود و این دو هم دیگر را در آغوش می گیرند - اسماشون خیلی سخته - از آنها هفتاد تا فرزند پسر بدنیا می آید که هر کدام خدای یک چیزی بودند . تا این که خدای جنگ دلش می خواد که روشنایی را ببیند ولی چون پدر و مادرشان همدیگر را محکم در بغل گرفته بودند نمی تونست , او با خدایان دیگر مثل خدای دریا , خدای خوراک و... صحبت کرد ولی هرچه تلاش کردند فایده ای نداشت تا اینکه خدای جنگل با شانه ها پدر و با پاهاش مادر رو ازهم جا کرد و بین زمین  و آسمان فاصله انداخت و روشنایی به همه جا تابید و تنها خدای آسمان بود که از جدایی پدر و مادرشان ناراضی بود و از آسمان به سر برادرهاش طوفان ریخت - یا یک همچین چیزی - قشنگ نیست ؟ حالا البته شاید ما این باور قدیمی بومیان را از جهل بدونیم و جامعه شناسها در مورد پیشرفت جامعه و تقارن اون با تک خدایی شدن بنویسند - البته میلیونها ورق در مورد تثلیث کاتولیکها نوشته باشند که من یک ورق را هم نخوانده ام - و مومنان خدا را برای فرستادن پیامبر شکر کنند , ولی یک لحظه چشممان را ببندیم و به کلمه خدا فکر کنیم , اولین تصویری که به ذهنمان می رسد چیه ؟ - من این سوال را خیلی پرسیدم - آسمان , خانه کعبه , حرم امه مقدس , می بینید تقصیر ما نیست . خیلی از ما با وجود دانستن و ایمان داشتن بازم احتیاج به یک تصویر بصری در ذهنمان برای وجودی که در هیچ قالبی نمی گنجد داریم , این کفر نیست , ما درختانی هستیم که خطا به بار می آوریم , پس با بومی های مائوری مهربانتر باشیم .

- نمی دانم چه سالی ولی راهنمایی بودم و تلوزیون جمعه ساعت دو یک فیلم در باره مسیحانی که توسط ژاپنی ها - یا شوگان - کشته می شدند داد , از اون تاریخ یکی از دوستان همکلاسی هر وقت اسم خدا می شد به یاد یک صحنه از اون فیلم می افتاد , این دوست خوب اتفاقا خیلی مذهبی بودند و از این موضوع خیلی ناراحت بود تا سفر کرد به مکه و مدینه . از اون روز وقتی اسم خدا را می شنود اولین تصویر ذهنی اش  از مسجد النبی   است .

- شما می توانید بپرسید اینها چه چیزهایی که بهش فکر می کنی ؟ مسئله اینکه من جوابی براتون ندارم .َََََ

نظرات 2 + ارسال نظر
ادمین یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 00:37

با این نت ضعیف تا همین الان کلی تحقیق کردم در مورد مائوری ها . خیلیییی خوب و جالب بود برام . کلی ایده و فکر جدید اومد سراغم . ممنووووونمممممم بخاطر معرفی مائوری ها و اعتقادتشووون .

ادمین شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 22:30

خیلی قشنگ بود .
مخصوصا اعتقادات مائوری ها

خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد