جنگ ستارگان و کودک درون

امشب یک فصل از زندگی من تموم می شه . تولدم نیست .مدتهاست که تولدها جای خودشان را به روزهای پر معنی تری دادند .روزهای درد. روزهای خوشی .شبهای مستی و عشق . نیمه شبهای دل  شکستگی و گریه . و بقول دوستی سه نقطه می گذارم یعنی ادامه ...

سالها پیش در همین کهکشان , همین سیاره دختر بچه پنج ساله ای  برای اولین بار جنگهای ستارگان را  دید . این فیلم را آقای فیلمی در سامسونتی شبانه مثل جنس خلاف - که در آن زمان تعریفش همین بود - آورده بود .یادت هست ؟

دختر اما آقای فیلمی را بخاطر ندارد , ولی شمشیرهای لیزری و آدمهای فضایی و سفینه ها باعث شدند تا بجای کتاب و عروسک سرش را به سمت آسمان شبانه بلند کند . از آن شب به بعد لوک اسکای واکر دوست خیالی این کودک نیمه کولی  با موهای پسرانه شد . در خیالش از تیر کمان تا سنگهایی که برای جنگ با بچه های کوچه سوم دستش بود همه از آخرین تکنولوژی فضایی بود و قلاب سنگش پرتو های آبی شلیک می کرد .

امشب آخرین قسمت جنگ ستارگان را می بینم . بحث بر سر کیفیت فیلم یا تخیلی بودن آن نیست . امشب یکبار دیگر آن بچه کولی با  موهای پسرانه کنار من می نشیند و با آرزوی داشت شمشیری از جنس نور یکبار دیگر به خواب می رود اما اینبار دوباره بیدار  نمی شود .خداحافظ  بچه جان .

نظرات 2 + ارسال نظر
دیازپام یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 02:20 http://diazepam.blogsky.com

واقعیتش هیچوقت از فیلمهای تخیلی خوشم نیومد. حتی یک قسمت هری پاتر هم ندیدم. چند سال پیش مهمون یه دوستی تهران بودم، پیشنهاد داد بریم چارسو سه بعدی یکی از قسمتهای جنگ ستارگان رو ببینیم. نمیدونم کدوم قسمتش بود ولی جدید بود. حقیقتا خوشم نیومد! ولی مثلا همون روز به پیشنهاد من رفتیم سه بعدی انیمیشن درون و برون رو دیدیم! چقدر ذوق کردم! چندین بار این انیمیشن رو دیدم تاحالا

ادمین شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 22:25

قشنگ بود .

فقط چرا اون بچه دوباره بیدار نمی شود؟؟؟

چون آخرین قسمته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد