و وقتی که فریاد رسی نیست

وقتی مشکل رو مثل روز می بینید و  در مقابلش هیچکاری نمی  تونید بکنید چیکار می شه کرد ؟

تقریباً همه آدمهایی که باهاشون کار می کنم - تقریبا چیه ؟ همه - از سگ و گربه جوری بدشون میاد انگار یزیدن . به طوری که با دیدن سگ و گربه دستشون نا خودآگاه به طرف سنگ میره .اصلا داشتن صاحبکاری که برای سگها و گربه های ولگرد اونجا غذا می اندازه , براشون غیر قابل درکه .بدتر از همه غیر قابل بخششه . حتی دست آویختن به مذهبی که همشون بشدت قبول دارن و توصیه های مهربانی با حیوانات هم بی فایده است .

همیشه از بی پولی می نالن ولی وقت خرج کردن گوشیهای چند ملیونی و سیستم ضبط صوت برای ماشینهاشون- همه از دم پراید - می خرند .  با سرمایه گذاری , تفکر مالی ,و حذف  خرجهای به جا - مثلا دست کشیدن از زاد و ولد بعد از سومی - کلاً نا آشنان .ولی اگه پنصد تومن -تک نومنی -تو حساب و کتابشون اینور اونور بشه آخرش رو نمی شنوی .

از بس فقر غذایی دارند و غذاهای کم کیفیت  خوردن  و از همه مهمتر نسل اندر نسل ازدواج با خانواده کردن بلا استثنا مریضیهایی دارن که اینجا برای اینکه ناراحت نشین اسمشون رو    نمی یارم و از طرفی چون صاحبکارشون - بخوانید پدرم و بنده نداریم در ذهنشان جزو خدام شیطان رجیم هستیم , تو رو نمی گن ولی با کنایه و پچ پچ می فهمی - با این همه باز خبر ازدواجش با دختر خاله و دختر عمو را می دهند و تولد بچه های مریض .بازم از مریضیها نمی گم .

تصور کنید تو محیط و محله ای زندگی می کنید که بچه پولدارها و همکلاسیهای دبستانتان با توضیع مواد مخدر و شر خری  ثروتمند شدن بعد تصور کنید که شانس اینو داشتین که در خانواده ای بزرگ شدین یا همت خودتان بوده و طرف این کار کثیف نرفتید , سواد چندانی ندارید , آشنا ندارین , کار خانوادگی ندارین پس به کارگری رو میارین به این امید که در طول سالها حرفه ای یاد بگیرید و متخصص بشید حالا کار روزانه سخت و خطرناک بماند , حقوق های شرم آور وزارت کار  بماند , خطر تعطیلی کار گاه یا تعدیل نیرو که همیشه گوشه ذهنه بماند, فرض کنید حتی یک آب آشامیدنی  را هم  در ساعات روز دریغ کنن و تمام امیدتون تو این گرما به یک کولر زنگ زده باشه چون صاحبکار هزینه برای کارگاه نمی کنه یا با مشورت شما تصمیم  می گیره  این هزینه رو در حقوق ماهانه سرشکن کنه , اونوقت موادفروشی کم کم تو ذهن آدم قبحش رو از دست نمی ده ؟ تصور پول خیلی بیشتر با زحمت نا چیز تر - گرچه پر خطر تر- وسوسه بر انگیز نیست ؟

بازم بگم ؟ از ازدواج تو سنهای پایین ؟ از باورهای عهد قاجارشون ؟ از اطمینانشون که من حتما یک عیب و ایرادی دارم و گرنه چرا هنوز بیشوهرم ؟ از سفره های غذایی که به زور منو سیر می کنه چه برسه دوتا مرد بالغ- یک لیوان لوبیا با گلپر و یکم ماست ترش -از امید و آرزشون برای بچه ها شون؟ از دندانهای خراب تقریباً همشان در سن پایین  , چون مسواک زدن را کسی برایشان تبدیل به عادت نکرده ؟ از دستهایی که هر روز سر کار به بهانه ای بریده می شن و بوی بدتادین و تصور اینکه اگر جدی بود با بیمه تامین اجتماعی چیکار می شه کرد ؟- جداً؟؟؟

مشکلاتی که گفتم درد و دل بود , زندگی ساکنین حاشیه تهران بزرگ خیلی سختتر از اینها می گذره ولی چه کار می شه کرد ؟جدی؟


نظرات 2 + ارسال نظر
Zara چهارشنبه 25 تیر 1399 ساعت 22:30

اخرش مجبوری بی تفاوت بشی
خیلی سخته فکر کنی و کاری ازت برنیاد

درسته عزیزم و این بی تفاوتی یکجور توهین به باور های خود آدمه ولی مجبوری

سیمین پنج‌شنبه 19 تیر 1399 ساعت 18:41

یه مدت با یه جمعیت مردم نهاد کار میکردم به اسم جمعیت امام علی، یبار رفتیم لباس و مواد غذایی بردیم برا یه خونواده، یه خانومی بود با ۱۰ تا بچه. آشغالگرد بود و مقوا و نون خشک و اینطور چیزا رو جمع میکرد میفروخت، ۷ سال قبل از اون روز که من دیدمش، تصادف کرده بود و دست راستش کلا نابود شده بود و دست راستش فقط یه تیکه استخون بود. شوهرشم هرچند وقت میومده و یکم تلکه اش میکرده و میرفته پی بدبختی خودش، زنه معتاد بود و ۴ تا از بچه هاش رو توی اون ۷ سال به دنیا آورده بود... اینجور آدمها رو باید چیکار کرد؟ واقعا اون زن نمیفهمه داره حامله میشه! تا اینکه یه بچه به دنیا میاره... چه توقعی میشه داشت که جلوگیری کنه از ازدیاد جمعیت...؟ یا یه دختری بود ۱۱ سالش بود، دم عید بود بهش گفتم آرزوت چیه؟ گفت ایندفه به خاله مریم بگو برام جوراب توردار بیاره...! آدمایی که تو خونه هایی زندگی میکردن که حتی کفپوش مناسبی هم نداشت. خونه هاشون حتی توالت هم نداشت. یکی از دانش آموزای مادرم صبح ها تا ظهر میرفت گدایی و بعد از ظهر میومد مدرسه.همیشه تو مدرسه از گرسنگی غش میکرد!غذاش در طول روز کیک و شیری بود که معلما نوبتی براش میخریدن.آدمایی که ۹۴ درصد جمعیت کشور رو تشکیل میدن و حالا نمیدونم اون دختر به اون خوشگلی چیکار میکنه؟یعنی هنوزم گدایی میکنه؟ واقعا نباید از آدمایی که خدا در حقشون ظلم کرده توقع داشت با حیوونا مهربون باشن
ببخشید خیلی طولانی بود کامنتم

ممنون از کامنتت سمین جان . اتفاقا الان یادم افتاد سه سال پیش کارگاه همسایه ما ضایعاتی بود یعنی حدود ده بیست تا بچه بودن با سه تا سر پرست قلچماق. این بچه ها کارشون این بود که از صبح از نون خشک تا پلاستیک رو جمع کنن . اصلا نمی گم چه فلاکتی بود چه مریضیهایی چه تجاوزهایی که به همین بچه ها انجام نمی شد . همشون هم خانواده هاشون فروخته بودنشون برای کار . حالا یک وعده غذا تو بگو هفته ای سه وعده هم با کمک فامیل برای اینها تهیه کردیم اصلا چه فایده ای داشت ؟ الان چی کار می کنند؟ چه به سرشون اومده؟ جواب اینها را که همه چیزشون را به دنیا نیومده از دست دادن کی باید بده ؟ منم بخدا مثل خودتم نمی دونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد