" کراش " از نوع چهل ساله

وقتی می بینمش دلم یکجوری می شه . یک جور خوب که منو می بره به خاطره حسهای سالها پیش . خیلی سال پیش .

صورتش ساده و روشنه و بعد از اولین باری که منو دید و منم پشتم رو کردم بهش , مدام  بهم اخم می کنه ولی زیر چشمی نگاهم می کنه و منم دلم یکجوری می شه . جوونا به این حس می گن " کراش داشتن " من یادم نیست ما چی می گفتیم. یادمه بیشتر از بیست سال پیش همین حس رو به چشم سیاه قد بلندی داشتم که به غیر از نگاههای دزدکی به چیزی هم ختم نشد .شاید طبیعی بود یک حس تازه  , مثل غنچه باز نشده در دلم روییده بود و من زودتر می خواستم این حس به گلی تبدیل بشه بوییدنی .می خواستم ازاین شکل  گنگ و دور در بیاد و به یک شناخت نزدیک تبدیل بشه .می خواستم این کشش جای خودش رو به علاقه و کی می دونه عشق  بده - که نداد و همون بهتر , چراش بماند - اون زمان جوون بودم و به شدت عجله داشتم که فصل عاشقانه زندگیم زودتر شروع بشه . به دوستام که هر کدوم یاری داشتند به شدت حسادت می کردم و به تنهایی خودم لعنت می فرستادم . فقط هم  مقتضای سن نبود مخلوطی از نیاز و کنجکاوی و اگرهای زیاد بود - مثل هوس کردن غذایی که مزه اش نکرده بودم - و تربیت یا ذات  بسیار رمانیتک من هم البته کمک می کرد. هر بار که می دیدمش دهها فیلمنامه مختلف برای وقتی که رد می شد در ذهن می نوشتم و وقتی نمی دیدمش داستانهای مختلف از اینکه الان کجاست و آیا به فکر من هست یا نه تصور می کردم . همه اینها در روزهای پنجشنبه هفده هجده سالگیم , در بازه زمانی حدود شش ماه اتفاق افتاد. یک روز آن چشم سیاه قد بلند رفت و دیگر نیامد و من ... یادم نیست چه حسی داشتم , واقعا هر چقدر فکر می کنم به خاطرم نمی یاد ولی الان خودم رو بابت همه ترس و شرم نوجوانی و جوانی که باعث می شد موقع دیدنش راهم را کج کنم و از آن ور خیابان زیر چشمی مثل بیمار کرونایی بهش نگاه کنم , بدم میاد . راستش تا الان بهم ثابت شده که یکی از کمبود ها و معایب بزرگ شخصیتی من ندانستن رفتار اجتماعیه و از این بابت احتمالا هوش هیجانی نزدیک به صفر دارم - نه اینکه تمام روابط اجتماعی حول محور جنس مخالف می گرده ولی همین مثال نمونه خوبیه برای موارد دیگه ای از برخورد های اجتماعی من - بگذریم .

سالها گذشت .من بلاخره عاشق شدم و عشق دو طرفه را تجربه کردم که همه را قبلا گفتم .

و اما در باره همسایه روشن چهره ما و این به اصطلاح " کراش " جدیدم . به طرز جالبی به همین نگاه زیر چشمی قانعم . به همین داستانهایی که در ذهنم درست می کنم . به خوشحالی روزهایی که باهم از خونه برای سرکار بیرون می ریم . نمی خوام رابطه ای درست بشه . نمی خوام بشناسمش و بهترین و بدترین حالتهاش را بفهمم . می خواهم همون غنچه گل دست نخورده ای باشه که خوب و بد و عطر نبوییدش فقط به تخیلات من ختم می شه . از این بابته که مواظبم که باهم چشم تو چشم نشیم و وقتی از کنار هم رد می شیم روی سنگ فرشها دنبال عکس فرشته ها بگردم . شوخی بکنار , همین جذابیت از راه دور برای دل خسته من فعلا کفایت می کنه , نمی دونم شاید چند وقت دیگه - امیدوارم بزودی - چیزی بیشتر بخوام ولی فعلاً اینقدر خودم را می شناسم که بدونم توان روحی یک رابطه را ندارم , همین دیدار گاه و گداری برای من کافیه .

پیوست : خدمت ملت عزیز عرض شود که با کسب اطلاع از سبزی فروش می دونم که مجرده , فکر نکنید زبونم لال واسه مردِ متاهل رویا بافی می کنم .

نظرات 4 + ارسال نظر
موازی شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 00:31

چقدر قشنگ..

ایموجی خجالت ولی با یک نگاه شیطنت آمیز

سیمین سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 00:57

آیدیشو بده خودم میفرستمش برا دسته گل بیاد دست بوسی خانواده شکلک خنده ی شیطنت آمیز
ولی واقعا به طور ناشناس چه عیبی داره؟
البته ممکنه شکست عشقی هم بخوری ممکنه با یه نفر باشه
ما یه پسر همسایه بغلی داریم، یه دختر همسایه روبه رویی. دختر همسایه روبه رویی ساعت رفت و آمد پسرهمسایه بغلیِ ما رو میدونه! هروقت وقت رسیدنش میشه میاد بیرون درم میبنده میگه موندم پشت در بیا برو اونطرف درو برام باز کن
یبار گفتم نسرین جان چرا کلید نمیبری با خودت این بدبختو هی نفرستی رو دیوار! گفت نه آخه ازش خوشم میاد اینطوری باهاش هم صحبت میشم
خلاصه که میتونی بفرستیش رو دیوار

وای مردم از خنده .طرف و می فرسته رو دیوار .
حالا منو کراشم سر یه ساعت می ریم سر کار , بعد این همچنان اخم می کنه و زل می زنه به من .من فکر کنم مثل فیلم هندی ها دو روز دیگه برم دم بلوکشون برقصم و بخونم
عاشقتم با این همه انرژی مثبت که فرستادی

سیمین یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 01:21

ما بهش میگفتیم خوش آمدن از طرف!
به نظرم اسمشو بفهم، برو اینستا فالوش کن، بعد بهش به صورت ناشناس بگو روت کراش دارم!
البته با اکانت فیک برو

وای . بخدا روم نمی شه . فکرکن . عاشقتم با این ایده هات سیمین جان .

دیازپام شنبه 28 تیر 1399 ساعت 07:37 http://diazepam.blogsky.com

آدم گاهی دلش هوس نوجوونی می‌کنه. پارسال بود که منم یه همچین کسی رو پیدا کردم. تقریبا ۱۰-۱۱ سالی ازم کوچیکتر بود. میدونستم نباید بهش نزدیک بشم چون زیر سن قانونی بود! فقط در همین حد که رو‌به‌روم مینشست من سیگار می‌کشیدم و حرف میزدیم.
آهنگ عشق ۱۵ سالگی رضا یزدانی و نوجوونی علیرضا عصار رو به شدت پیشنهاد می‌کنم!

خوبی دیازپام . آفرین پسر خوب که دل کسی رو نشکستی و ممنون بابت معرفی آهنگ. اتفاقا از هر دو تا خواننده خوشم میاد م

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد