تا به حال سر هیچ کاری اینقدر احساس خستگی نکرده بودم . نه کارگاه , نه شرکت , نه تدریس نه بقیشون . استخوانهام هم خستند . شاید برای اینه که سنم بالا رفته . فشار عصبی هم هست - تا جا بیافتم و قلق فروش دستم بیاد خیلی مونده - البته اینکه روز تعطیل رسمی هم باید برم سر کار کمکی نمی کنه ولی از طرفی هم هر شغلی شرایط خودش رو داره . بماند .
انگار وارد یک دنیای دیگه شدم . قوانین کار خیلی متفاوته . عملا هیچ دستور عملی وجود نداره و هر مشتری قلق خودش رو داره . هم جالبه هم بینهایت اعصاب خوردکن .مخصوصا که بی ملاحظه گی و در بعضی موارد بی ادبی مشتری ها را می بینی . من با این اخلاقها بیگانه نیستم ولی از یک خانم شیک و زیبا که آخرین مد روز رو پوشیده توقع نداشتم که مثلا لباس زیری رو که خریده پس بیاره - اونم تو این کرونا - بازم بماند .
این یک یادداشت کوتاهه که بگم زنده ام و خسته و در عین حال با یک کنجکاوی سر کار می رم تا ببینم ملت همیشه در صحنه چه آتیشی می خوان بسوزونن .
کار فروشندگی البته لباس نه ،،، ولی موارد دیگه رو قبلا من تست کردم ، و الان اینا رو گفتی ، کامل درک میکنم


خانومه خیلیم بی شخصیت بوده ، خب یه لباس زیر حالا صد میلیون که نخریدیش ،، هدیه میدادی به یکی دیگه ،، اصلا پرتش میکردی بیرون ،، چیه رفتی اینو آوردی پسش بدی
امیدوارم کار جدید
روت بسازه و برات پول خوب بیاره
و صد البته حسه خوبم بیاره
که فروشندگی
تجربه خودمو میگما
پول خوب شاید بیاره
ولی حسه خوب نه
شرمنده دیگه
نتونستم نگم
اتفاقا برعکسه , می دونی مانی جان , من خیلی از مهارتهای اجتماعی رو قبل از این کار بلد نبودم یا بلد بودم ولی در شغلی که حسابی مردونه بود , نجاری , گفتم که و الان انگار دارم خودم رو دوباره کشف می کنم و راستش رو بگم از کسی که پیدا کردم خوشم اومده !
خوسحالم که نوشتی
انرژی میگیره ولی لذت هم داره