سفرهای فضایی و النگ و دولنگ

دیشب داشتم سریال " شلدون جوان " را می دیدم - برای کسانی که ندیدن این سریال بچگی شلدون را, یکی از شخصیتهای یک سریال دیگه به اسم " تئوری بیگ بنگ" رو با همان طنز و شیرینی و البته همون کارگردانی به تصویر می کشه - توی این سریال شلدون که از بچه گی نابغه است عاشق یک سریال دیگریه که ما به اسم سفرهای فضایی می شناسیم که در سبک علمی تخیلیه و تقریباً بر اساس تئوری های واقعی فیزیک ساخته شده .

این سریال یکدفعه منو برد به دوران کودکی خودم و برنامه های پرباری که در اون زمان در دو کانال موجود  ساخته می شد . اینجا می خوام یادآوری کنم که وقتی نه سالم بود جنگ ایران و عراق تمام شد و انصافاً خیلی توقعی از صدا و سیمای اون زمان نمی رفت که سریالها و فیلمهای درجه یک بسازه .  ولی آخه النگ و دولنگ ! نه جان من یعنی هیچ برنامه آموزشی دیگه ای نبود . خوب می گذاشتند ما دلمون به همون بدبختی های بچه های مدرسه آلپ خوش باشه .

واقعاً حکایت این النگ و دولنگ که ظاهراً خیلی قشنگ هم بازی می کردند چی بود ؟؟ والا من موندم . یا برنامه آقای قناد و قلقلی ! حالا بماند که باید روزی سه دفعه خدا رو شکر می کردیم که جای کوزت نیستم - گرچه هم اون موقع هم الان خیلی ها بدتر از کوزت زنگی می کنند - ولی بزرگتر ها هم شانس بهتری نداشتند .

خدا شاهده که شنبه ها که " اوشین " پخش می شد , شهر خلوت می شد .تازه اگه پدر و مادر طفلی ما شانش می آوردند و اون شب برنامه قطعی برق نبود . 

الان سالهاست که تلویزیون نگاه نمی کنم . شاید برنامه ها بهتر شده . خدا کنه که شده باشه . ولی مسئله مقایسه سفرهای فضایی و النگ دولنگ نیست - آدم بوگاتی رو با خاور مقایسه نمی کنه - مسئله انتخابیه که ما دهه شصتی ها ازش محروم بودیم . ولی اینو ننوشتم که ناله ده شصتی های بیچاره را شروع کنم فقط خواستم پیشینه فرهنگی اون دوره را یاد آوری کنم . 

پیوست : الان که نگاه کردم کارگردان النگ و دولنگ آقای ایرج طهماسب بود . پس مسئله کمبود یا نبود استعداد نبود .

پیوست دو: نگید یادش بخیر چه دوران خوبی بود , هر کاری هم بکنند و هر چیزی که نشان بدن , کودکی - بغییر از موارد خاص- شیرین ترین دوران هر انسانی است .   



عشق و گربه سیاه وسفید

من مجردم .خیلی ها ممکنه بگن به ما چه یا خواستی سر وقتش عروسی کنی یا یا یا . 

بحث سر عروسی کردن و دنبال خواستگار تو وبلاگ گشتن نیست - به خدا - چند سال پیش من تا پای سفره عقد استعاره ای رفتم ولی نه گفتم , انتخاب مناسبی نبود- بعداً می گم -   راستش بعضی ها زندگی رو راحت می گیرند مثلا اگه خودشون آهو باشن ایرادی نمی بینن که شریک زندگیشون یه سمور یا مرغابی باشه , من یک جورایی به این آدم ها غبطه می خورم چون دید مثبتی به زندگی دارند البته تا جایی که به وادی توهم وارد نشدند ؛ من مثل گربه سفید و سیاهی می مونم که فقط با یک گربه دیگه که حتماً هم باید سفید و سیاه باشه جور می شم تا الان که اینطوری بودم .   ولی خوب عاشق شدم . منظور اون احساس زودگذری که انگار جاذبه زمین کمتر شده و با دیدن عشقش آدم فکر می کنه کل کائنات فقط برای این لحظه خلق شده نیست . اون احساس رو هم داشتم - دروغ چرا - ولی من در مورد بعدش حرف می زنم حدوداً یکسال و شش ماه بعد که خوب همدیگر رو شناختید و تازه دیدید که عشقتون مثل بقیه مردم پر از خوبی و بدیه و نه شاهزاده قصه هاست نه پری آسمونی .

خوب این موقع عقل سر جاش میاد و یه چک آپ اساسی می کنه که ببینه تا الان با کی بوده , بیشتر اوقات آدم ها به هم نمی خورن یا دنبال تجربه حس قبلی سراغ عشق تازه ای می روند ولی بعضیها , صبر می کنند و باهمه  ایرادها و اشکالهای طرف می سازن : بدون اینکه در قید ازدواج باشن , بدون توقع خیالی عوض کردن دیگری . شاید از ترس تنهایه , شاید از روی عادته ولی گاهی اوقات بعد از حداقل دو سال ما به یک شناخت تازه ای از رابطه که اولش با عشق شروع شده بود می رسیم , معبود ما دیگه زمینه ولی حالا فقط احساس علاقه کور نیست که ما را به هم جذب می کنه : شناخت , رفاقت , همدلی , همدردی و کلی حسهای تازه دیگه .که  اگه خوش شانس باشیم همه اینها را در این رابطه تحول یافته , پیدا می کنیم و اگه خیلی خوش شانس باشیم یک روزی تو چشمهای هم نگاه می کنیم و تمامی شیاطینی که در طینت طرف مقابل بود رو می بینیم ولی عیبی نداره چون اون هم شیاطین مارو می بینه و ما همدیگر را با همه اینها قبول می کنیم  , به هم دست می دیم و قول می دیم که هر وقت لازم شد فرشته هامون رو به هم قرض بدیم .

این احساس از نظر من لااقل از عشقی که نتیجه ترشح یک هورمونه خیلی بالاتر و بالغتره . زوجهای زیادی هم هستند که هم عشق هم اند و هم دوست و کمک و غمخوار هستند و ازدواج فقط یک قرار داده گوشه یک کشو .

منم دلم می خواد دوباره عاشق شم . نگید سر پیری .چکار کنم از وقتی یادم میاد رمانتیک بودم .

 دلم می خواد تو این هوای سرد و بارونی نیم ساعت علاف یکی بشم که تو ترافیک مونده . همیشه براش یک عطر بزنم که آخرش عادت کنه . شبها از بدقولیش آروم آروم و تنها گریه کنم و با یک شاخه گل ببخشمش . دلم می خواد لاتاری ببرم و چهارسال دیگه هم با هم باشیم و ایندفعه رک بهش بگم اگه منو زیر بارون بکاری بر می گردم خونه و اونم باور کنه و شاید دوباره منو زیر بارون بگذاره شاید نه . ولی هیچوقت از قصد منو نرجونه چون آدم رفیقش رو از قصد اذیت نمی کنه .نه زیاد .می خوام عاشق شم نه برای اینکه تنهام .راستش نه بچه ام که همیشه یکی باید دستم رو بگیره نه از خودم می ترسم .می خوام عاشق بشم چون یک حسی یک جایی می خواد که هزار ویک رازم رو برای یکی بگم و یک دریا احساس رو با یک گربه سفید و سیاه ذیگه مثل خودم شریک شم . میخوام عاشق بشم چون وقتی عاشقم آدم بهتر و زنده تری ام تا وقتی نیستم .

پیوست : تو این هوا آهنگ not only human  با صدای Heather nova می چسبه .البته این عکس آلبوم siren  است . آهنگی که گفتم  رو تو آلبوم redbird  پیدا می کنید .

Heather nova siren.jpg


باجه تلفن زرد و mp3



نمی دونم پست بعدی رو کی می گذارم , راستش من مثل خیلی از هم نسلیهام با تلفن سکه ای زرد رنگ کوچه اسکویی بزرگ شدم و گرچه بیشتر همسنهام زود خودشون را به تکنولوژی جدید عادت دادند من هنوز مثل لاکپشتی که روی لاکش دمر شده , دارم دست و پا می زنم , تا کی ؟ خدا داند . به هر صورت برای دوستانی که به موسیقی غربی علاقه دارند  : آهنگهای گروه H.I.M  ,اگرچه قدیمیه , با ریشه های فنلاندی که در موسیقی خودشون داشتند , تو این شب سرد شنیدنشون می چسبه .من join me in death  و gone with the sin  رو پیشنهاد می کنم 





.

پیوست : من بعضی وقتها حرف اضافه ( را ) را به صورت ( رو ) می نویسم , بعضی وقتها نه . کتاب "اصول شکسته نویسی " آقای علی صلحجو , که راهنمای من هم هست ,  اجازه هر دو را در زبان محاوره می دهد , خواستم گفته باشم که بزرگان به بزرگی خودشون ببخشند .