ننوشتم نه از سر ترس - هشت سالم بود که مادرم با گریه منو و خواهرم رو تو چارچوب اتاق بغلش گرفته بود , با خودش آروم آورم هق هق می کرد : اگه قراره بمیریم با هم بمیریم - گفتم از سر عصبانیت ننویسم , همه عصبانین . همه حرفهای دلم رو فعلاً یک توپ بیسبال کردم گذاشتم یک جایی تو حلقومم . یا قورتش می دم یا وقتی می شکنمش که خونه خالی باشه و منو اشکام تنها باشیم - شما هم یاد می گیرید - اینقدر کوچه و خیابون بوی مرگ رو می ده که توقع دارم برگردم و مادرم رو ببینم که سی سال جوون تر شده و دست منو می گیره می ریم کوچه نانوایی ,که بعداً شد " غفوری فرد " , چون شهید میاوردن . اما جنگی نیست اما ....ای وای از این اما .
پیوست : فقط unforgiven متالیکا مخصوصا یک و دو
هوا سرده و من از این سرما بیزارم . نه , بیشتر می ترسم . دیگه جوانی نیست که مثل کوره تو هر فصلی انقدر گرمت کنه که فکر کنی اگه اینور و اونور نری می پزی . عشق نیست که از درون بسوزی و دوستی هم نیست که درد دل کنی تا دلت گرم شه - مردم گرفتارند دو تا ایموجی کفایت می کنه - می ترسم از این سرما که از هیچ شعله ای نمی ترسه .
بیشتر از همه می ترسم که این یخبندون قلبم را هیچ آفتابی آب نکنه .
- کیک بوکسینگ
- وقتی میخوابم و خواب می بینم خوناشام شدم ( این تا یک هفته شارژم می کنه )
- شروع قسمت دوازدهم سریال دکتر هو
- وقتی رو ترازو می رم و می بینم یک کیلو لاغر شدم
- وقتی توقع یخبندان دارم ولی شانسی هوا آفتابیه
- تقریبا هر وقت تو آینه موهام رو می بینم هم بلنده هم تو چهل سالگی به زور صد تا موی سفید دارم ( ژن خانوانده پدری)
- وقتی تو بازی کلاش زامبی شانسی یک رقیب قویتر رو می برم
- خوندن کتابی که اصلا توقع ندارم خوب باشه ولی آخرش به همه پیشنهاد می کنم
- بوی پیپ
- سر زدن به انبار و سرک کشیدن به کتابای قدیمی تن تن و میلو
- اون آخیش بعد از تموم شدن هفده صفحه ترجمه
- گربه
- وقتی از کابوس بلند می شم ( معمولا یا دوباره مدرسه ام یا دو تا بچه دارم ) بعد تند تند می رم شیر آب رو باز می کنم
( با فشار کم ) و خوابم را برای آب تعریف می کنم و حس می کنم نحسیش رفته
- وقتی برای اولین بار بعد از همه مکافاتش اولین رنگ رو روی ابریشم می کشم
- دیدن یک فیلم علمی تخیلی خوب
- پیدا کردن کلیدم تو جیب مانتوم بعد از کلی گشتن
- یک لیوان شیر گرم و عسل نیم ساعت قبل از خواب
- وقتی بعد از کلی چونه زدن با خودم ساعت را نگاه می کنم می بینم یک ربع دیگه کلاس زبان تموم می شه
- تقلب سر همون امتحان زبان
- شنیدن دوباره و دوباره قطعات موسیقی رامین جوادی
- پیدا کردن یک گروه موسیقی خوب گوتیک متال تو یوتوب
- پیدا کردن آدامس ته کیفم
-پای صحبت آدمی نشستن که علارقم همه تفاوتهاش بهت احترام می گذاره ( در حد سالی یک دفعه هم اتفاق نمی افته )