شبِ بد

سالها پیش یادم نیست کی ولی یک دختری بود پر از فکرهای تازه , پر از برنامه برای آینده , سرشار از خنده و بخشش ,باور نمی کنید ولی حتی برای این روزهای قرنطینه  هم یک آهنگ برای خوندن و رقصیدن پیدا می کرد . وجودش پتانسیل بود - وای خدایا چقدر استعداد -چقدر نور , گرما , یک قلب بزرگ که برای عاشق شدن ضربان داشت . تو رگهاش خون نبود , جوانی و امید آتش گرفته بودند در وجودش . چقدر خوشبینی , کنجکاوی , چقدر خاکی و روراستی . 

" تقصیر ما که نبود هر چی بود زیر سر چشم تو بود , یه کاره تو راه ما سبز شدی , ما رو عاشق کردی , ما رومجنون کردی , ما رو داغون کردی "*

جداً چی شد . من چه بر سر اون دختر اوردم .اون عشقی که قرار بود پیداش کنی کو؟

نگو که تقصیر من نبود . نگو . همون روراست بودنت کار دستت داد . اینقدر خاکی بودی که همه یک لگد محض اطمینانم زدند . تو که دیدی زندگی سخته چرا مثل بقیه به عشق و امید شک نکردی . دیدی همین ها به خاک سیاه نشوندنت چرا بازم دنبالشونی ؟

حالا خودت را نگاه کن . اینجا با یک خروار چربی افتادی و از خنده هات فقط خطش رو صورتت افتاده . نه رفیقی , نه یاری نه حتی هنری کاری .هیچی . روی سنگ قبرت آخه چی بنویسند بنده خدا ها . اصلاٌ چرا - بماند- .بماند .

امشب شب بدیه .

پیوست :می دونی خودم رو کشتم و همه جونهام را خوردم و همه مرحله ها را طی کردم و حتی غول آخر رو هم کشتم تازه اون موقع بود که فهمیدم همش بازی بوده .

*: شهر قصه

سال جدید :

اینم از این . سال عوض شد و جالب اینکه هر بار طوری اتفاق می افته که قراره نشه . یک جور شگفت زده می شیم که انگار بیراوند دوباره و دوباره پنالتی رونالدو رو گرفته .چرا ؟ چرا  پدرم بدو بدو رفت که سر سال تحویل ریش بزنه و لباس عوض کنه و آخرش هم دیر کرد ؟ چرا مادرم که کنار من زیر پتو رفته بود سر سال تحویل دستش را مشت کرد و تو هوا سه بار تکون داد ؟ مگه قرار بود سال نود و هشت کوفتی بمونه ؟- و البته این تفکر ترسناکیه ولی بماند برای یک وقت دیگه - از کارهایی که کردیم سر تحویل سال مثل همیشه یک ثانیه هم تلویزیون ندیدیم همش ماهواره . که امسال هیچ کانالی انصافا برنامه نداشت جز نمی دونم من و تو بود یا یکی دیگه که تصویر هایده رو تو برنامه زنده یک جوری انگار سه بعدی کرده بودند و اون صدا , وای صدای هایده که وقتی تصنیف نوروز را خواند مثل همیشه موهای پشت گردنم مثل گربه بلند شد . صدا نیست مخمل و عسله . 

از کارهایی که نکردیم روبوسی بود - جای بوسه پدرم به فرق سرم خالی مونده - تا عصر  که منِ شب بیداربین لحاف و خواب و بیداری روی مبل بودم و زیر چشم مادر را نگاه می کردم که برای تنها مهمان عید ما - نه این عید همه عیدها - خواهر واقعیم شام می پزد. بیرون رفتم و اوضاع مرکز تجاری را پرسیدم و همانجا به برادرهای خیالی تبریک عید گفتم . از کارهای جدیدی که کردیم به جای ماچ و دست با خواهر و داماد , ساق پامون را بهم زدیم و خندیدیم . 

الان صدای گربه و بحث سیاسی و حرفهای مادر و خواهر از پشت در واضح نیست ولی هست . و من هنوز به خودم قولی برای سال جدید ندادم که بشکنم . پتوی روی پاهام گرم ونرمه و یک لبخندی بی مخاطب روی لب دارم  , ولی عیبی نداره .