-
داستان : روز عشاق
پنجشنبه 24 بهمن 1398 21:10
زن در حال آشپزی بود که شوهرش با بوی همیشگی بنزین و خک اره و عرق رسید . "زود اومدی" زن گفت . " بازار نرفتم .مستقیم اومدم ." زن لبخند محوی زد . دخترشان تلفن به دست از اتاق بیرون آمد و همزمان با حرف زدن به پدرش سلام کرد. شوهر در حالیکه لایه به لایه مثل پیاز لباسهایش را می کند پرسید : " چه خبر ؟...
-
بابا لنگ دراز و رنگهای لوس
چهارشنبه 23 بهمن 1398 13:31
بعد از مدتها شروع کردم به کشیدن یک طرح .برای مشاورم می خواستم شب عیدی یک چیزی از کارهای خودم بهش بدم که یک تشکری باشه برای اینکه امسال از تابستان به ناله های من گوش کرد - بخدا خسیس نیستم , فکر کردم اینجوری بیشتر ارزش زحمتش رو نشون می دم - بماند. طرح که از خودم نبود من فقط کپی کردم شروع کردم به باتیک کار کردن . یا خدا...
-
یاد او و انگبین
دوشنبه 21 بهمن 1398 14:12
هر روز یادش می کنم , ولی نه اون بیاد آوری دردناک شش ماه اول جدایی . نه مثل قبل که خاطره اش مثل یک سایه بزرگ و قیر مانند به تمام لحظات زندگیم می چسبید . الان یاد اون روز می افتم که ... یا اون یکی که ... .می دونی :" خاطره ". نه اون احساس فلج کننده ای که انگار عضوی از بدنم رو با یک چاقوی کند از درونم در آوردند...
-
همه واقعی ها و خیالیها
یکشنبه 20 بهمن 1398 12:47
من یک خواهر کوچکتر واقعی دارم و دو تا برادر خیالی . مثل خیلی از پدر و مادر های دهه شصت , والدین من اطلاعاتشون را در مورد پرورش فرزند از روش تربیت فرزند پدر و مادر خودشون وام گرفتند . لازم نیست بگم چه چیزهایی نبود که باعث شد پدر و مادرم اشتباهی بجای اینکه ما رو مثل دوتا دوست بار بیاورند , در مقابل هم قرار دادند . در...
-
پیتزای نخورده و بادکنک من
پنجشنبه 17 بهمن 1398 15:12
آدم اگه هیچوقت پیزا نخوره به طبع هوسش رو هم نمی کنه , ممکنه کنجکاو باشه ولی هیچ خاطره ای از سس و پنیر کشدار و نان نازک زیر پیتزا نداره . من اما پیتزا خوردم - فکر کنم وقتشه این استعاره مزحک رو تموم کنم - من رفیق داشتم , نه زیاد ولی همون تعداد کم آنقدر صمیمی بودند که خاطره و جای خالیشون یک سایه تاریک روی دلم انداخته ....
-
کوه و ماجرای تنها عشق من
یکشنبه 13 بهمن 1398 17:26
دفعه دومی که دیدمش مثل سربازها موها رو زده بود , تو کوه مثل همیشه آدمها خوب بودن ,خاصیت کوه اینطوری بود . یه محمد نامی بود که مثلاً منو می خواست ولی چون خوشتیپ و بچه معروف بود اهل ناز کشیدن نبود و همه چیز تو یک هفته تموم شد , البته من فکر می کردم هفته بعد بیاد کوه که نیومد اون هفته یکی از طولانیترین هفته های عمرم بود,...
-
همه خدابیامرزها
جمعه 11 بهمن 1398 13:15
سرمای هوا بقول مامابرزگ خدابیامرز وانگزاشته . مامانی خدابیامرز می گفت چله کوچیک دیگه . عمو... عموهای خدابیامرزم همه گرمایی بودند . سپیده آخراش خیلی سردش می شد برای همین تو بهار هم پتو برقی می گذاشت . سپیده خونه خودشون هم که بود ......................سپیده خوشگلم , سپیده َعزیزم چرا ترکمون کردی ؟ و من اینجا نشستم , بغل...
-
کلاس زبان و مشاوره روانشناسی
پنجشنبه 10 بهمن 1398 17:18
امروز امتحان زبان دادم . فکر نکنم دوباره برم- بسه دیگه , قبلش به حساب اینکه معلم بشم این یکسال آخرم خوندم , الان زده شدم - ولی یک اخلاق خیلی بد پیدا کردم , اصلا حوصله لوس بازی و سر و کله زدن با مردم را ندارم , اینطوری نبودما - برای همین قید معلمی را زدم - قبلاً از گوشه کنایه های مردم ناراحت نمی شدم و می گفتم هر سری یه...
-
آینه و بازیهایی که آدمها می کنند
چهارشنبه 9 بهمن 1398 18:22
اتفاقی که افتاد این بود که بعد از مدتها - بخوانید ماهها - از یک بنده خدایی شماره گرفتم که به یکی از فجایع در تاریخ شماره گیری و آشنایی اولیه در زندگیم ختم شد . وقتی سن من رو هم حساب کنید و اینکه چقدر تنهام - نمی دونم گفتم یا نه ولی من هیچ دوست صمیمی ندارم , بماند - چند روز حالم بد بود . به حدی که خودمم مونده بودم چرا...
-
فیلم بدنسازی و مگس بی بال
جمعه 4 بهمن 1398 10:00
امروز بعد از دو ماه سلام و عشوه نازکشی یکی از آقایون همسایه شماره ام رو گرفت - بیشتر به زور گیری شبیه بود - بماند , اولین پیغامی که داده فیلم عضلات بازوی خودش را فرستاده . و من نمی دونم خوشحال باشم که اینقدر زود شناختم چه تیپیه , تیپ من که نیست , یا به حال خودم بگریم که اگه آدمی هم سراغم را می گیره هنوز فکر می کنه...
-
بیکاری و ماهواره آنالوگ
دوشنبه 30 دی 1398 21:35
به خودم قول دادم حال خراب رو اینجا نیارم .ولی ... اوف چی بگم ؟ بیکاریه با مدرک مهندسی و ده سال سابقه کار .مسئله سر بی پولی نیست . دست دراز کردن جلو پدر مادره .و این روزها که بدون اینکه خاطره ای از خودشون بگذارن ازم دزدیه می شن . اگر ازدواج کرده بودم شاید وضع فرق می کرد - هر چند دست دراز کردن جلو شوهر باید بدتر باشه -...
-
برف بازی و تولید مثل
یکشنبه 29 دی 1398 18:41
توی برف راه می رفتم و مادرها را می دیدم که بچه ها را پوشانده بودند و با مراقبت برف بازی می کردند . دلم یک قلوه سنگ شد و تو گلوم راه نفس را بست . شوق برفبازی تو این هوا رو ندارم - بیشتر می ترسم لیز بخورم یا سرما - اما ... اگه یک کوچولویی از خودم داشتم که هی جیغ می زد برف دلش می خواست با دقت می پوشوندمش و از سرما نمی تر...
-
داستان همه بغیر از اونها که نمی شناسم
چهارشنبه 25 دی 1398 10:35
در رشت یک خانوم نسبتا مرفی زندگی می کند که هر بار حرف می شه خودش می گه زندگی من باید یک کتاب بشه . اخلاق تند و آتشی دارد و یک جا بند نیست با وجود اینکه هفتاد سال را رد کرده عمراً بتونم پا به پاش راه برم , دوسال پیش سرطان سینه گرفت عمل کرد و بعد از سه هفته به اولین نفر فامیلش – خواهر زاده اش – گفت . شوهر و بچه نداره...
-
کوچه شهید غفوری فرد
دوشنبه 23 دی 1398 15:58
ننوشتم نه از سر ترس - هشت سالم بود که مادرم با گریه منو و خواهرم رو تو چارچوب اتاق بغلش گرفته بود , با خودش آروم آورم هق هق می کرد : اگه قراره بمیریم با هم بمیریم - گفتم از سر عصبانیت ننویسم , همه عصبانین . همه حرفهای دلم رو فعلاً یک توپ بیسبال کردم گذاشتم یک جایی تو حلقومم . یا قورتش می دم یا وقتی می شکنمش که خونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 دی 1398 11:38
هوا سرده و من از این سرما بیزارم . نه , بیشتر می ترسم . دیگه جوانی نیست که مثل کوره تو هر فصلی انقدر گرمت کنه که فکر کنی اگه اینور و اونور نری می پزی . عشق نیست که از درون بسوزی و دوستی هم نیست که درد دل کنی تا دلت گرم شه - مردم گرفتارند دو تا ایموجی کفایت می کنه - می ترسم از این سرما که از هیچ شعله ای نمی ترسه ....
-
لذت های کوچک
یکشنبه 15 دی 1398 17:33
- کیک بوکسینگ- وقتی میخوابم و خواب می بینم خوناشام شدم ( این تا یک هفته شارژم می کنه ) - شروع قسمت دوازدهم سریال دکتر هو- وقتی رو ترازو می رم و می بینم یک کیلو لاغر شدم - وقتی توقع یخبندان دارم ولی شانسی هوا آفتابیه- تقریبا هر وقت تو آینه موهام رو می بینم هم بلنده هم تو چهل سالگی به زور صد تا موی سفید دارم ( ژن...
-
سفرهای فضایی و النگ و دولنگ
یکشنبه 15 دی 1398 11:37
دیشب داشتم سریال " شلدون جوان " را می دیدم - برای کسانی که ندیدن این سریال بچگی شلدون را, یکی از شخصیتهای یک سریال دیگه به اسم " تئوری بیگ بنگ" رو با همان طنز و شیرینی و البته همون کارگردانی به تصویر می کشه - توی این سریال شلدون که از بچه گی نابغه است عاشق یک سریال دیگریه که ما به اسم سفرهای فضایی...
-
عشق و گربه سیاه وسفید
شنبه 14 دی 1398 12:33
من مجردم .خیلی ها ممکنه بگن به ما چه یا خواستی سر وقتش عروسی کنی یا یا یا . بحث سر عروسی کردن و دنبال خواستگار تو وبلاگ گشتن نیست - به خدا - چند سال پیش من تا پای سفره عقد استعاره ای رفتم ولی نه گفتم , انتخاب مناسبی نبود- بعداً می گم - راستش بعضی ها زندگی رو راحت می گیرند مثلا اگه خودشون آهو باشن ایرادی نمی بینن که...
-
باجه تلفن زرد و mp3
جمعه 13 دی 1398 22:20
نمی دونم پست بعدی رو کی می گذارم , راستش من مثل خیلی از هم نسلیهام با تلفن سکه ای زرد رنگ کوچه اسکویی بزرگ شدم و گرچه بیشتر همسنهام زود خودشون را به تکنولوژی جدید عادت دادند من هنوز مثل لاکپشتی که روی لاکش دمر شده , دارم دست و پا می زنم , تا کی ؟ خدا داند . به هر صورت برای دوستانی که به موسیقی غربی علاقه دارند :...
-
اولین یاداشت : زمان چهل ساله
جمعه 13 دی 1398 22:03
قبلاً فکر می کردم زمان یک خط صافه که درش مثل طول و ارتفاع جلو می ریم , با این تفاوت که در زمان عقب نمی شه رفت ( یا فعلاً ماشین زمانی برای این کار اختراع نشده ) , ولی اشتباه می کردم . یک ضرب الامثلی هست که تقریباً معنی می ده زمان از نظر شخصی که منتظر جوش آمدن کتریه و شخصی که کتریش جوش آمده متفاوته , که درست هم هست ؛...